زندگی - چاپ آخــــــــــر
My feeds
for google reader
ازدیدخودم
مشاهده نمایه کامل من
خوانده شدگان
داستان/مقاله - فرشته نوبخت
وقتی حرفی برای گفتن نیست - وبلاگ قبلیم
وقتی حرفی برای گفتن نیست - وبلاگ قبلیم
دربدترین روزهاامیدوارباش
یادداشت های یک دختر ترشیده
گوسفند آرمان گرا
ایمیج بانک
لغت نامه دهخدا
انگار نه انگار
فرزندم رجب
من و خودم
بابونه
ترانه علیدوستی
برای زن فردا... کردیا
گوریل فهیم
ماه هفت شب
تئاترشهر
توکای مقدس
خانه ای از شن ومه
بايگانی وبلاگ
◄
2011
(2)
◄
ژوئیهٔ
(1)
◄
مارس
(1)
▼
2010
(33)
◄
سپتامبر
(2)
◄
اوت
(1)
▼
ژوئیهٔ
(3)
گم گشتگی
هوا را از من بگیر، خنده ات را نه
روزها
◄
ژوئن
(6)
◄
مهٔ
(1)
◄
آوریل
(1)
◄
مارس
(5)
◄
فوریهٔ
(4)
◄
ژانویهٔ
(10)
◄
2009
(2)
◄
دسامبر
(2)
۱۱ تیر ۱۳۸۹
روزها
حیاطِ خانه که به طبیعتش گردُ خاکی باشد. آب که رویش بریزد و استشمامش که می کنی، بویی ست که آدم را نوستالژیک می کند. بویی که می شود احساسش کرد. و دوستش داشت زیاد. گویی بوی خاک باران خورده را می دهد، در این گرمای مفلوک.
پیام جدیدتر
پیام قدیمی تر
صفحهٔ اصلی