۰۸ فروردین ۱۳۸۹

بی ترانگیِ مطلق

و هشتمین روز و چیزهایی که محکوم اند به تکرار شدن. فکر می کردم شاید در سالِ جدید کمی باحوصله تر شوم. اما باز یک حجم دلتنگی حس میکنم. اینکه در هر زمانی همانی باشی که می خواهی، عوامل زیادی را می طلبد. اینکه می گویند اراده کافی است،اصلاً نمی تواند درست باشد. از اولین روزهایِ 89 یک گلو درد بدی احساس می کردم. باخوردن قرص هم به قوتِ خود باقی است. از سرماخوردگی که کلافه می شوم یک جورهایی بی حوصلگیم عود میکند - میتوانم زیاد ناراحت نباشم؛میتواند اهمیتی نداشته باشد!- بعضی وقتها آدم یک جورهایی می شود که از دستِ زمین و زمان شاکی است. کاش این بعضی وقت ها ،اصلاً تکرار نشود. کاش بعضی وقت ها ،اختیاری نباشد.

۲۹ اسفند ۱۳۸۸

زندگی شاید همین باشد

شاید زندگی همین باشد،همه کارهایت را انجام بدهی تا سال نو به آغازیدن متمایل شود.من تمام این سالها ،نتوانستم بزرگ شدن سال را ببینم.یعنی هیچی نتوانست مرا متقاعد کند که سال هم بله. جز اشاراتی و قیافه هایی که گاه ملاک بودند. که مثلاً فلانی چقدر پیر شد...
روزهایی بودند که اگر امکان داشت، نمی گذاشتم تمام بشوند. روزهایی بودند که اگر می توانستم، جلوی بودنشان را میگرفتم. گاه زدن یک اسپری خاص، مرا به چند روز گذرانده در شیراز میبرد. خوردن یک پنیر خامه ای،مرا به یاد روزهای یزدم می انداخت. به چه دلیلی.چه فرقی می کند. این روزها دلیل ها خریداری ندارند. سالهاست که خیلی زود می گذرند. درتمام این سالها ارادهءی من در نگه داشتن،حتی برخی روزها،جاری نبوده است.
دلم یک سال خوب می خواهد. هرچند، متوجه بزرگ شدنش نشوم. هرچند، برایم خاطراتی خوبی را دور کند. هرچند، حرف های نگفته ای در دل همه مان باقی بگذارد.هرچند،سال ما باشد یا نباشــــــــــد!
امسال هم گذشت. باید فکری کرد. شاید زودتر از اینها باید می آمدی فرخنده نوروز ایران زمین.

۲۱ اسفند ۱۳۸۸

نا فراموش شدگی

بعضی آرامش ها ناپایدارند. بعضی واژه ها گذار هستند. بعضی روابط ایضاً..بعضی،حرفی میزنند که زده باشند.این افراد در نقل قول حرفهای خودمان؛ تواناترند از خودمان.بعضی حرفها با وجود اینکه درون مایه ای ندارند اما خراشناک اند.در مرور کردن بعضی موارد باید سیاست داشت.قسمت خوب را برداشت بقیه اش را دور ریخت.خُب اینطور بهتراست.هرچند اهمیتی در اصلِ قضیه نخواهد داشت . به قول ابراهیم گلستان در این چشم انداز بیشتر آدم‌ها قلابی‌اند. هرجور شباهت میان آن‌ها و کسان واقعی مایه‌ی تاسف کسان واقعی باید باشد.
خُب من بااجازه گلستان یک تعداد جمله دیگر اضافه می کنم . کسان واقعی همان کسان قلابی اند که به مقتضای زمان ،بعضی کردارشان مایه تاسفشان می شود .چون گریزی نمانده است.

۱۷ اسفند ۱۳۸۸

دوست

بعضی دوستها هستند ،که چون اسم ِجایگزینی برایشان نیست به ناچار دوست می نامیمشان.مثلاً اگر تماسی بگیرند مطمئن هستیم کاری دارند .تماس بگیریم اگر محتوا فقط احوالپرسی و اینها باشد،برایشان مسخره است .بعضی وقت ها درست نمی دانم چم میشود.اما خُب لابد چیزیم هست که میفهمم چیزیم است .بعد این جور مواقع فکرهای جدیدی به ذهنم خطور میکند.نمی دانم .واقعاً .کلاً زیاد به گذشته برمیگردم ،که معایبش بیش از محاسنش نباشد،دستِ کم مساویش است.مثلاً از معاییش اینکه خاطره بازی آدم را منزوی میکند .کتاب سرزمین گوجه های سبز را رغبت تمام کردنم نمی باشد برخلاف ِ عادت.یک جور عدم تعادل افکارم را تارانده.یک جور احساس خستگی مفرط. روز جهانی زن باشد ،پیش بینیم هم درست از آب در آید ،که کاترین بیگلو اسکار رابه تاراج ببرد با کارگردانی و فیلمنامه و...کمی باید شادشوم !همین دیگر.