۱۰ دی ۱۳۸۸

Something takes apart of me



یک حرفی هست که من وقتی میزنم دیگر کسی باور نمیکند :دی اینکه میخواهم موهایم را کوتاهِ کوتاه کنم. اما هردفعه یک چیزی میشود که نمیشود طبیعتاً اگر باز بگویم باز!باورنمیکنند، تااینکه یک روزی بروم موهایم کوتاه کنم واصلاً نگویم بعد باورمیکنند حتماً . یعنی مجبورند باورکنند . این اشتباه است که کمیّت تجربه ها اگر به خود ما بستگی نداشته باشد به شرایط زندگیمان بستگی خواهد داشت.

۰۹ دی ۱۳۸۸

ناسپاس


یک انرژی خاصی به آدم میدهد وقتی وبلاگش را عوض میکند ،تایک مدت همش درگیر قالب واینها ست :دی درست مانند رفتن به یک خانه جدید.این روزهااینقدر مسائل برایم اهمیت ندارند که دلیلش را هم نمیدانم.یعنی اهمیتی ندارد.یک ماه که بیشتر به این ارشد لعنتی نمانده اما ترجیح میدهم بیشتر سِیم سان ِ کریس دی برگ گوش کنم .چای تلخی بخورم .آب پرتقالی ایضاً.جزوه هایم را هم ردیف کنم وبرایشان از کامو و پرگرنیوس و الباقی بگویم . اصلاً خوش ندارم محتوای بی سرُته کامپیوتریشان راازبرکنم.تستی بزنم .یا هرچی.


fps: آدرس قبلیم برای جدیدخوانان!