۲۱ دی ۱۳۸۸

پاسخ از دیوار


یادم بماند، وقتی موضوعی ذهنم را به تلاطمِ می اندازد دزدانه از دیوارفروغ* بالا نروم به تاراجِ شعرهایش.
بروی ما نگاه خدا خنده میزند،
هرچند ره به ساحل لطفش نبرده ایم.
زیرا چو زاهدان سیه کار خرقه پوش ،
پنهان زدیدگان خدا می نخورده ایم.
پیشانی از داغ گنه سیه شود،
بهتر زداغ نماز از سرریا.
نام خدانبردن ازآن به که زیر لب،
بهرفریب خلق بگویی خدا خدا.


fps:دیوار مجموعه ای از شعرهای فروغٍ .

۱۹ دی ۱۳۸۸

فرصت پنهان


مثلِ عصرهای جمعه گرفته .
مثلِ زمستان های وامدار بهار .
مثلِ میزمِ بهم ریخته .
مثلِ نوشته های بی سرُته .
مثلِ عدد دادن به بیهودگی ،نام نهادن روز به سال .
مثلِ ننوشتن در اوجِ نوشتن .
مثل قیافه های نامجسم اغلبِ وبلاگنویسان .
مثلِ تخت گاز درخیابانهای تنگُ تاریکِ دوطرفه .
مثلِ اعتیاد به زنده بودن .
مثلِ پوست انداختن نوستالژی های خفته .
مثل درسهایِ تارانده به بی حوصلگی .
مثلِ دردهای گیرانده به مسکن گاهی .
مثلِ قطره اشکی پنهان .
مثلِ یادِخانه ای در طبقه چهار ودوستی ایضاً .
مثلِ غریبگی با آشنایی .
مثل به رویا رفتن بر فهمش آزادی .
مثلِ نیچه پرستی مفرط به سرزندگی جاویدان نه زندگی جاویدان .
مثلِ سه نقطه گذاشتن در انتهای یک داستان...

۱۶ دی ۱۳۸۸

همه چیز عادی است



شخصی را میشناختم که معتقد بود یا خیلی دورغ میگوید یا خیلی راست؛ میگفت هیچگاه نتوانسته تعادلی بر خود مستولی کند ،هرچند ابتدا باورم شده بود اما به مددِ تجربه دریافتم آن خیلی راستش یکی از همان خیلی دروغهایش بود ایضاً.






fps:تا پریروز رادیو فرداو رادیو زمانه را میشد در گوگل ریدر خواند امان از ناله ی You don't have permission to view this feed;)واقعاً که :دی

احتمالاً خسته


چشم هایم را می گشایم به صبح، سلام میکند جوابش میکنم به بی حوصلگی،شاید اگربجای صدای گوشیم با صدای تیک تاک ِ این ساعت هایِ قدیمی رومیزی بیدارشوم خوشحال تر باشم کسی چه میداند ،شاید اصلاً صبح نباشد واین چشمها باز کاوش هایی کرده اند به اشتباه. این روزها دیگر به اطمینان میگویم چشمها ملاک نباید باشند در هیچ زمینه ای.پیش آمده دوستی، آشنایی را برای بار اول دیده ام نگاهِ چشمها ارزشی بوده وبس. بعدها به فهمش درآمدم که ای بابا چقدر هم میفهمد طرف.چه بحث های میشد کرد،چه قشنگ می نوشته یا هر چه. بعدهم اصلاً به رویم خودم نیاورده ام که هیچ خوشم نیامده آنموقع ها ازش.دقیقاً همین موقع هاست که دلم میخواهد هی بنویسم واصلاً فکر نکنم به خیلی چیزها.

۱۵ دی ۱۳۸۸

آخرش


حالت را این روزها بیشترک جویایم دخترک ؛خود را به تیغِ جراحی سپردی آخرش؟ زیباتر میشوی حتماً . راستی دستت که به نت رسید یک وب کم بده بخاطر بینی بینی!:دی :لبخندِ رضایتت پیداست ها؟!

read it SO far


آن زمان که خود می نوشتند از تمام خفایای شان گویی الهام برشان داشته بود که کمی آن سوترک ممکن است به قضاوت بگیرندشان که هی تمام ترش کردند از زیبایش و بعضی کتاب ها الحق خوردنی هستند تا خواندنی!

۱۴ دی ۱۳۸۸

گیرش به بی موضوعی



از چه سرخوشی این روزها چیزیَت نمیشود آیا
به لطیف بارگی ابرهایِ موزونت
میل بارشت نیست ای ابَر آسمان بلند!




۱۳ دی ۱۳۸۸

واژه سازِ اینترنتی


باید هی حرفها را توی دهانت بگردانی ،بگردانی .شاید واژهِ بهتری به گزیرت آید؛ بعد؛ آخرش ؛اساساً .همان طور که ذهن داری بریزیَش بیرون وای که نفهمیدن چه زشت است .
و به زیبایِش سروده فروغ ایمان آوری

در سرزمین قدکوتاهان
معیارهای سنجش
همیشه برمدار صفر سفر کرده اند
چراتوقف کنم ؟
...

۱۲ دی ۱۳۸۸

فریادهاونجواها*






ساعت 1:10 است .طبق معمول معده ام درد میکند.اینجورمواقع میروم و یک چیزی می خورم هرچند هیج وقت با خوردن ،خوب نمیشود .سعی میکنم کمتر سرُصداکنم اما بازکردن در اتاق وبعددریخچال در این ساعت فکرکنم اگر بیدار نشدند حتماً ازخواب پریدند!نمیدانم ایراد از من است یا حجیم بودن این کتاب نمیشود خواندش بعد هی میگوند چراقبول نمیشوی:دی.فکر میکنم اینکه روابط اجتماعیم محدود شده ،قبض موبایلم خواهد ترکاند.هرچندسعی وتلاشم استفاده ازاین ایرانسل است که قبض ندارد.بعدکلاً بیشتر مایلم اس ام اس بازی کنم،که بتوانم کنارش کارهای دیگرم هم انجام دهم .اصلاً هم لازم نیست اتفاق جدیدی افتاده باشد یا خبری باشد همین احوالپرسی را توش کلی مسخره بازی میشود درآورد.



fps:*عنوان فیلمی از برگمان.


۱۱ دی ۱۳۸۸

happy new year 2010




به راستی به وقت نو شدن هرساله، چندتا عقب تریم از زمان گذرکرده ؛فاش نخواهم کرد تو عدد بده*!


"سخن گفتن مطمئن ترین خاموشی هاست نه سکوت" کی یرکگارد