۱۲ دی ۱۳۸۸

فریادهاونجواها*






ساعت 1:10 است .طبق معمول معده ام درد میکند.اینجورمواقع میروم و یک چیزی می خورم هرچند هیج وقت با خوردن ،خوب نمیشود .سعی میکنم کمتر سرُصداکنم اما بازکردن در اتاق وبعددریخچال در این ساعت فکرکنم اگر بیدار نشدند حتماً ازخواب پریدند!نمیدانم ایراد از من است یا حجیم بودن این کتاب نمیشود خواندش بعد هی میگوند چراقبول نمیشوی:دی.فکر میکنم اینکه روابط اجتماعیم محدود شده ،قبض موبایلم خواهد ترکاند.هرچندسعی وتلاشم استفاده ازاین ایرانسل است که قبض ندارد.بعدکلاً بیشتر مایلم اس ام اس بازی کنم،که بتوانم کنارش کارهای دیگرم هم انجام دهم .اصلاً هم لازم نیست اتفاق جدیدی افتاده باشد یا خبری باشد همین احوالپرسی را توش کلی مسخره بازی میشود درآورد.



fps:*عنوان فیلمی از برگمان.