۱۷ اسفند ۱۳۸۸

دوست

بعضی دوستها هستند ،که چون اسم ِجایگزینی برایشان نیست به ناچار دوست می نامیمشان.مثلاً اگر تماسی بگیرند مطمئن هستیم کاری دارند .تماس بگیریم اگر محتوا فقط احوالپرسی و اینها باشد،برایشان مسخره است .بعضی وقت ها درست نمی دانم چم میشود.اما خُب لابد چیزیم هست که میفهمم چیزیم است .بعد این جور مواقع فکرهای جدیدی به ذهنم خطور میکند.نمی دانم .واقعاً .کلاً زیاد به گذشته برمیگردم ،که معایبش بیش از محاسنش نباشد،دستِ کم مساویش است.مثلاً از معاییش اینکه خاطره بازی آدم را منزوی میکند .کتاب سرزمین گوجه های سبز را رغبت تمام کردنم نمی باشد برخلاف ِ عادت.یک جور عدم تعادل افکارم را تارانده.یک جور احساس خستگی مفرط. روز جهانی زن باشد ،پیش بینیم هم درست از آب در آید ،که کاترین بیگلو اسکار رابه تاراج ببرد با کارگردانی و فیلمنامه و...کمی باید شادشوم !همین دیگر.