۲۲ خرداد ۱۳۸۹

نابخشوده

راننده وانت غرقِ در افکارش است که ناگهان با پسر بچه ای تصادف می کند. با شتاب پیاده می شود. خدا را شکر می کند که پسر بچه که حدوداً سه ساله به نظر می رسد،سالم است.اما خوب پدر پسرک هراسان است. از راننده تقاضا می کند که تا بیمارستان ببردشان ؛هر چند جز ترسِ تصادف پسرک چیزیش نیست. راننده بی معطلی قبول می کند. پدر و پسرک در عقب ماشین جای می گیرند.راننده با خیالِ کمی آسوده می راند. دمِ بیمارستان راننده ماشین را متوقف می کند. پدر پیاده می شود و پسرک که با پای خود سوار شده بود در آغوش پدر است بی هوش. راننده تعجب می کند . پدر و راننده، پسرک را در اورژانش تحویل می دهند. پرستار گریه اش می گیرد. پسرک فقط 3 سال داشت. پدر فحش می دهد،ناله می کند.راننده باورش نمی شود پسرک سالم بود. راننده شک می کند. پرستار شک می کند. پزشکِ بالای سرِ پسرکِ مرده هم. پزشکی قانونی رای می دهد. پدری پسرکِ سه ساله اش به خاطرِ دیه ،کمی بعد از تصادف و در عقب ماشین با انگشتان دستش خفه کرد.
به کدام قانون پدر شدن را برگزیدی مرد!